دین مقدم است یا عقل؟


دین مقدم است یا عقل؟


یکی از موضوعات بسیار مهم و زیربنایی در اندیشه انسانی و دینی، که در همه عرصه‌های زندگی حتی مسائل سیاسی و اجتماعی نیز تأثیر جدی دارد، تعیین رابطه عقل با دین است. بسیاری از دینداران معتقدند با وجود ارزش و اهمیت بالای عقل، در جایی که میان عقل و دین، اختلاف و تضادی احساس شود، باید جانب دین را گرفت؛ چرا که عقل آدمی، خود، خطاپذیر بودن خود را درک می‌کند ولی دین را حقیقتی مصون از خطا می‌یابد. بنا بر این، عقل نیز مقدم بودن دین را می‌پذیرد و بر نقصان خود اعتراف دارد. این در حالی است که چنین استدلالی از تناقضی درونی و نهفته رنج می‌برد. اگر عقل آدمی خطاپذیر و غیر قابل اعتماد است، چه تضمینی وجود دارد که همین استدلال از این آسیب در امان باشد و چگونه می‌توان اطمینان یافت که عقل در شناخت و پذیرش دین دچار خطا و لغزش نشده است؟


ما در موضوع اعتبار عقل میان دو گزینهٔ همه یا هیچ قرار داریم. یعنی یا باید بپذیریم که عقل انسان منبعی معتبر و مطمئن برای شناخت حقایق است، یا اگر کوچک‌ترین احتمال در محدودیت یا خطای آن را پذیرفتیم، در هیچ موقعیتی نمی‌توانیم از درستی تشخیص این منبع به صورت صد در صد دفاع کنیم. معنای راه نیافتن محدودیت و خطا به عقل این است که در هر موضوع و زمینه‌ای که با قضاوت و دخالت این نیروی شناخت مواجه شویم ناچاریم سر تسلیم فرود آوریم و هرگز نمی‌توانیم بگوییم که این موضوع در محدودهٔ کارکرد عقل نیست یا شاید در این مورد خاص اشتباهی رخ داده باشد. اینکه پیشوایان اسلام، عقل را به عنوان حجت باطنی خداوند معرفی کرده‌اند، معنایی جز این ندارد که آنها معتقد به تبعیت مطلق و بدون استثنا از عقل بوده‌اند.


همان‌گونه که در حجت ظاهری خداوند نیز دقیقا همین جریان برقرار است. یعنی یا باید سخن انبیای الهی را در هر زمینه‌ای به صورت مطلق بپذیریم و هیچ‌گونه خطا و لغزشی را دربارهٔ آنها محتمل ندانیم، یا اگر کوچک‌ترین احتمال را در بروز خطا و سهو و نسیان در ابلاغ رسالت‌های الهی روا دانستیم، آن‌گاه در هیچ موضوعی نمی‌توانیم از انطباق یقینی سخن آنها با دستور خداوند مطمئن باشیم.


بر همین اساس است که در مکتب عقلانی و خردمحور اسلام، با قاطعیت و به صورت مطلق از حجیت عقل سخن گفته می‌شود و هیچ گزاره و دلیل معتبری را نمی‌توان یافت که حد و مرزی را برای اعتبار این نیروی ادراک بیان کرده یا از خطا و لغزش آن سخن گفته باشد. دقت در آیات فراوان قرآن کریم که همواره بدون هیچ قید و شرطی همگان را به تفکر و تعقل دعوت می‌کند، احادیث کتاب عقل و جهل کافی که در تمامی آنها به صورت مطلق بر اعتبار و واقع‌نمایی عقل تأکید شده است و دیگر منابع معتبر اسلامی که هیچ نکته‌ای را دربارهٔ خطاپذیری یا محدودیت آن نقل نکرده‌اند،  ادعای فوق را به خوبی اثبات می‌کند.


البته احادیث فراوانی در منابع حدیثی وجود دارد که در آنها به صراحت از ناتوانی عقل در شناخت کنه ذات خداوند  یا دسترسی نداشتن خرد به ژرفای امامت  و یا نادرست بودن قیاس در تشخیص دین  سخن به میان آمده است. این‌گونه دلایل، بسیاری را به این نتیجه رسانده که عقل انسان بدون تکیه بر تعالیم وحیانی، ناقص و بی‌اعتبار است و از همین رو حاضر به پذیرش اصل تقدم عقل و اخلاق بر دین و تن دادن به لوازم آن نشده‌‌اند. این در حالی است که در تمامی این‌موارد، خود عقل تشخیص می‌دهد که منبع شناخت موضوع را باید از جایی دیگر به‌دست آورد. ضمن این که اگر این متون را به‌گونه‌ای معنا کنیم که نتیجهٔ آن بی‌اعتباری و ناتوانی عقل در تشخیص حقایق باشد، هم با احادیث مربوط به جایگاه عقل منافات خواهد داشت، و هم اساس توانایی انسان در شناخت و پذیرش دین را زیر سؤال می‌برد.


اعتبار و حجیت مطلق عقل و تقدم آن بر هر امر دیگر از جمله دین به این معنی است که آنچه این نیروی درونی درک می‌کند همواره درست است و درستی و نادرستی دیگر امور را نیز باید با همین معیار سنجید. اما این سخن بدان معنا نیست که عقل همهٔ حقایق هستی را درک می‌کند و نسبت به همهٔ جزئیات آگاهی دارد. زیرا درک درست و نادرست و تشخیص خوب و بد، موضوعی کاملا متفاوت با علم و آگاهی نسبت به مصادیق خارجی و جزئیات آن است.


آنچه از دلایل عقلی و نقلی می‌فهمیم این است که عقل انسان چه در مسائل نظری مانند بزرگ‌تر بودن کل از جزء یا محال بودن اجتماع نقیضین، و چه در امور عملی مانند حسن عدل و قبح کذب، ادراکات روشنی دارد که همواره حجت است و هیچ چیز حتی دین نمی‌تواند این ادراکات را محدود یا نقض کند. اما این که وحی از حقایقی خبر می‌دهد که عقل از آن آگاهی ندارد، هرگز منافاتی با اصل یاد شده پیدا نمی‌کند و به معنی نقص عقل یا برتری و تقدم وحی در برخی امور نیست. چرا که همین سخن را دربارهٔ حس، تجربه و دیگر مبادی شناخت نیز می‌توان گفت. این که حس می‌تواند ویژگی‌های یک جسم را درک کند و از آن خبر دهد، ولی چنین مسائلی در حوزهٔ ادراک عقل قرار نمی‌گیرد، هرگز به معنی برتری و تقدم حس بر عقل نیست. مهم این است که حس هیچ‌گاه نمی‌تواند ادراکات کلی عقل را نقض کند و همواره باید تقدم و اولویت عقل را محترم بشمارد. لذا هر جا میان یافته‌های حس و عقل اختلافی پدید آید، این حس است که باید خطای خود را بپذیرد و در برابر عقل سر تسلیم فرود آورد.


در رابطهٔ میان عقل و دین نیز همین شرایط حاکم است. اگر چه آگاهی دین از حقایق فراوان هستی و خبرهایی که در این باره می‌دهد برای انسان و سعادت او بسیار ارزشمند و سرنوشت‌ساز است، ولی این واقعیت با برتری و تقدم عقل منافاتی ندارد. زیرا این عقل است که حقانیت دین و صداقت پیام‌آوران آن را تشخیص می‌دهد و پس از آن نیز ادراک و قضاوت‌های خود را تعطیل نمی‌کند. حتی در جایی که خود عقل می‌فهمد که موضوعی در حوزهٔ ادراکش نیست و حقیقت آن را باید از وحی به‌دست آورد، باز این عقل است که حاکم است و پذیرش دیدگاه دین را در چارچوبی که خودش تعیین می‌کند لازم می‌شمارد.


بنا بر این، مخالفت با حکم شرع در شرایطی که آن حکم در چارچوب مورد تأیید عقل صادر شده باشد، مخالفت با عقل نیز به‌شمار می‌رود. همان‌گونه که وقتی مسافری نشانی راهی را نمی‌داند و این‌گونه تشخیص می‌دهد که فرد خاصی از آن نشانی آگاه است، اگر به راهنمایی آن فرد توجه نکند، عقلش را زیر پا گذاشته است. اما اگر همین مسافر نشانه‌هایی را مشاهده کند که از قصد سوء یا خطای آن راهنما حکایت دارد، به حکم عقلش از او پیروی نخواهد کرد و این بار، پذیرش سخن همان راهنما، مخالفت با فرمان عقل محسوب می‌شود.  پس حتی در جایی که در حوزهٔ ادراک عقل قرار نمی‌گیرد نیز همچنان حاکمیت و تقدم عقل پابرجاست.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *