چگونه خدا را احساس کنیم؟


در یادداشت قبل، بخش‌هایی از مکاتبه یکی از خوانندگان گرامی را درباره خداشناسی نقل کردم. از آنجا که در بخشی از پاسخم، راه دل را به عنوان راه اصلی خداشناسی مطرح کرده و مثال آتش را زده بودم، ایشان در بخشی از نامه بعدی خود، این موضوع را پیگیری کرده و برایم نوشته است:


نکته خوبی را در مورد راه دل و راه عقل فرمودید. راستش من دنبال نتیجه‌ای که برای راه دل عنوان کردید هستم اما خیلی خیلی می‌ترسم که اگر فقط به همان اکتفا کنم جایی در وسط کار گیر کنم و منحرف شوم. می‌ترسم بروم و گرمایی حس کنم و خیال کنم این، آن آتش اصلی است، در حالی که واقعا این‌گونه نباشد؛ یا بروم و گم بشوم. اما اگر بقیه علائم آتش را هم هم‌زمان چک کنم و از دور که می‌روم بتوانم آنها را تشخیص دهم و به همان سمت بروم و دقیقا بدانم که وقتی نزدیکش شدم باید چه چیزی را حس کنم، احتمال خطا خیلی کمتر می‌شود.


وی در ادامه با بیان اینکه میخواهد راه دل را به ترمز عقل مجهز کند، از من خواسته بود توضیح بیشتری درباره راه دل و روش پیمودن آن ارائه کنم. لذا در بخشی از پاسخم به این نامه نوشتم:


دغدغه‌ای که درباره راه دل مطرح کردید بسیار دقیق و واقع‌بینانه است. مشکل اصلیِ راه‌هایی که به عنوان عرفان‌های متنوع و رنگارنگ مطرح می‌شود، دقیقا همین‌جاست. چرا که معمولا هر کسی تمایلات و ذوقیات خودش را به عنوان راه رسیدن به خدا و حقیقت مطرح می‌کند و خیلی‌ها عنوان عرفان و راه دل را برای توجیه هوس‌ها و دل‌بخواه‌های خودشان به‌کار می‌برند. تعبیر مجهز کردن راه دل به ترمز عقل، تعبیر زیبا و درستی است؛ اما تعبیر بهتری هم می‌شود در این باره داشت. عشق و محبت و راه دل، مثل موتور محرک ماشین و عقل، مثل چراغ آن است. ماشینی که موتوری قوی داشته باشد اما در تاریکی شب چراغش کار نکند، همان موتور قوی، باعث می‌شود زودتر به پرتگاه‌ها سقوط کند. ما هم اگر گرایش‌ها و عشق‌هایی را که در وجود خودمان حس می‌کنیم با چراغ عقل کنترل نکنیم، معلوم نیست از کجا سر در بیاوریم. اگر چه برای حرکت در یک مسیر، کار اصلی را موتور ماشین انجام می‌دهد ولی حتما باید از راهی رفت که چراغ، درستی آن را نشان داده باشد.


با این حال، اصلا لازم نیست موضوع را این همه پیچیده و سخت کنیم. همین که با دلایل روشن عقل، خدا را بشناسیم و بفهمیم که او خودش برای نشان دادن راه اصلی، افرادی را فرستاده تا ما را راهنمایی کنند، دیگر می‌توانیم بقیه راه را با اتکا به همان راهنمایی‌ها طی کنیم و دستمان را در دست خدا بگذاریم و با کمک خودش پیش برویم. روش قرآن هم همین است. البته این‌گونه نیست که قرآن از کنار استدلال‌های عقلی و فلسفی بی‌اعتنا گذشته باشد؛ ولی همان‌گونه که شما هم گفتید، روشی که قرآن پیگیری می‌کند، روش فلسفی نیست. چرا که آن روش عقلی، فقط برای پیدا کردن چارچوب و مسیر درست مفید است؛ ولی بعد از آن، انسان  را به آن هدفی که باید برسد، نمی‌رساند. اگر با این نگاه، قرآن را بخوانیم، به این نتیجه می‌رسیم که سخن اصلی آیات آن، نشان دادن راه دل است و با آیاتش تلاش می‌کند ما را واقعا به خدا نزدیک کند تا دوستش بداریم، با او رابطه داشته باشیم و ببینیم و حسش کنیم.


اصل مطلب این است که ما اصلا از خدا جدا نیستیم و اگر خودخواهی‌ها و هوس‌ها مانع ما نشود، نزدیک‌ترین و آشکارترین موضوع برای ما خدا خواهد بود. خلاصه عرفان حقیقی این است که این خودخواهی را از برابر چشم دل برداریم تا بتوانیم همچنان خدا را ببینیم. وقتی کسی خودش و خواسته‌های نفسانی را از سر راه برداشت و به‌جای خود، خدا را گذاشت و همیشه به یاد او بود، دیگر مانع و حجابی بین او و خدا باقی نمی‌ماند و عملا به مقصد رسیده است. شرط این کار، تسلیم بودن در برابر خدا و خواسته‌های اوست. مراقبت از واجب‌ها و حرام‌ها نقشی تعیین‌کننده در این مسیر دارد و نماز و یاد خدا،‌ مهم‌ترین ابزار برای این حرکت است.


ایمان به خدا یعنی تسلیم شدن دل در برابر حقیقت مطلقی که عقل به وجودش پی برده و کامل و بی‌عیب بودن او را درک کرده است. دقت در آیات قرآن و راهنمایی اولیای الهی نشان می‌دهد که ایمان، کار ما نیست. بلکه فقط و فقط کار خداست و اوست که به هر اندازه دل ما تسلیم و دل‌بسته او باشد، به همان نسبت، ایمان به خودش را به ما عطا می‌کند. کاری که از عهده ما برمی‌آید، فقط تسلیم بودن و پایبندی به شرایط بندگی است. همین دلبستگی است که عشق به اولیای خدا را در دل ما زنده می‌کند و توسل به آنها را که تأثیری اعجازآمیز در قرب به خدا دارد، ارزشمند و دوست‌داشتنی می‌سازد. وقتی درجات این تسلیم بالاتر برود، درجات ایمانی که از سوی خدا اعطا می‌شود هم بالا خواهد رفت و همه حجاب‌ها برداشته شده و انسان به درجه یقین که اوج کمال است می‌رسد.


مشکل اصلی ما در همین تسلیم مطلق بودن است و وقتی به ناخالصی‌های کارها و عبادت‌هایی که انجام می‌دهیم دقت کنیم، می‌بینیم واقعا دستمان خالی است. وقتی به لغزشگاه‌هایی که در مسیر زندگیمان قرار گرفته و هر لحظه ما را تهدید می‌کند توجه ‌کنیم می‌بینیم هیچ تضمینی برای آینده در اختیار نداریم.  اینجاست که می‌فهمیم تنها پناهگاه مطمئنی که می‌شود به آن امید داشت، همان عشق و محبتی است که از پیامبر و اهل بیت او در دل داریم. لذا هرگز دست از توسل به آن بزرگواران برنمی‌داریم.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *